گفتی شریک غم و غصه هامی
حتی جهنمم برم با ها می
گفتی که د نیا اگرم بد بشه
یکسره پر غصة ممتد بشه
دستای ما باهمدیگه پل میشه
دلا پر از صبر و تحمًل میشه
گفتی کنا ر من نو ن پنیر
حتی رویه تیکه ی چوب حصیر
می مونی و میخونی و میتونی
که خستگی رو از صدام برونی
می مونی و میخونی و میتونی
که خستگی رو از صدام برونی
گفتی تو تاریکی تو ماهم می شی
جاده ها رو فانوس را هم میشی
غصه هارو پس میزنی با دسات
پشت غمو می شکنه شورحرفات
اما حا لا گذشته روز گاری
گذ شته ا و ن د و ره بیقراری
پلا دیگه شکسته و ول شده
آب سر چشمه ببین گل شده
رفتی و من موندم و کلی دروغ
اشکای سرد وچشمای بی فروغ سفره ی خالی و پنیر م براس
ر فتی و تا زه ا ول ما جراس
ر فتی و تا زه ا ول ما جراس
گفتی شریک غم و غصه هامی
حتی جهنمم برم با ها می
گفتی که د نیا اگرم بد بشه
یکسره پر غصة ممتد بشه
دستای ما باهمدیگه پل میشه
دلا پر از صبر و تحمًل میشه
اما حا لا گذشته روز گاری
گذ شته ا و ن د و ره بیقراری
پلا دیگه شکسته و ول شده
آب سر چشمه ببین گل شده
رفتی و من موندم و کلی دروغ
اشکای سرد وچشمای بی فروغ سفره ی خالی و پنیر م براست
ر فتی و تا زه ا ول ما جراست
ر فتی و تا زه ا ول ما جراست
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
بخال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
بده ساقی می باقی که در جنُت نخواهی یافت
کنار آب رکناباد و گلگشت مصلُا را
فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهر آشوب
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را
ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است
بآب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را
من از آن حُسن روزافزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را
اگر دشنام فرمایی و گر نفرین دعا گویم
جواب تلخ میزیبد لب لعل شکر خا را
نصیحت گوش کن جانا که از جان دوست تر دارند
جوانان سعادتمند پند پیر دانا را
حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشاید بحکمت این معما را
غزل گفتی و درُ سفتی بیا و خوش بخوان حافظ
که بر نظم تو افشاند فلک عِقد ثریا را.
کدام دل؟کدام پل؟ کجای این جهان شکسته است که هیچ کس به مقصدش نمیرسه؟
کدام دل؟کدام پل؟ کجای این جهان شکسته است که هیچ کس به مقصدش نمیرسه؟
دخترک شانزده ای ساله بود که برای اولین بار عاشق یک پسر شد.
پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود.
دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.
در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد.
او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و
ادامه مطلب ...گر محبت ثمرش سوختن و ساختن است
یا به میدان محبت سرخودباختن است
من به میدان محبت گذرم ازسرخویش
تابدانند که این حاصل دل باختن است.
گله میکرد ز مجنون لیلی _ که شده رابطهمان ایمیلی
حیف از آن رابطهی انسانی _ که چنین شد که خودت میدانی
عشق وقتی بشود داتکامی _ حاصلش نیست به جز ناکامی
نازنین خورده مگر گرگ تو را _ برده یا داتنت و داتارگ تو را
بهرت ای میل زدم پیشترک _ جای سابجکت نوشتم : به درک
به درک گر دل من غمگین است _ به درک گر غم سنگین است
به درک رابطه گر خورده ترک _ قطع آن هم به جهنم به درک
آنقدر دلخورم از این ایمیلم _ که به این رابطه هم بی میلم
مرگ لیلی نت و مت را ول کن _ همه را جای OK کنسل کن
OFF کن کامپیوتر را جانم _ یار من باشد و ببین من ON ام
اگرت حرفی و پیغامی هست _ روی کاغذ بنویس با دست
نامه یک حالت دیگر دارد _ خط تو لطف مکرر دارد
خسته از Font و ز Format شدهام _ دلخور از گردالی @ (ات) شدهام
کرد ریپلای به لیلی مجنون _ که دلم هست از این سابجکت خون
باشه فردا تلفن خواهم کرد _ هر چه گفتی که بکن خواهم کرد
زودتر پیش تو خواهم آمد _ هی مرتب به تو سر خواهم زد
راست گفتی تو عزیزم لیلی _ دیگر از من نرسد ایمیلی
نامهای پست نمودم بهرت _ به امیدی که سرآید قهرت...
زیبا ترین لحظه هایم
لحظه های توام با خنده های توست
و نگاه های عاشقانه ای
که طنین گرم نفس هایت را
به همراه دارد
ای مهربان ترین دلدارم
بهترین هایم برای توست
زندگی به مرگ گفت : چرا آمدن تو رفتن من است ؟ چرا خنده ی تو گریه ی من است ؟
مرگ حرفی نزد!!!
زندگی دوباره گفت : من با آمدنم خنده می آورم و تو گریه من با بودنم زندگی می بخشم و تو نیستی
مرگ ساکت بود
زندگی گفت : رابطه ی من و تو چه احمقانه است !!! زنده کجا ، گور کجا ؟ دخمه کجا ، نور کجا ؟ غصه کجا ، شور کجا ؟
اما مرگ تنها گوش می داد
زندگی فریاد زد : دیوانه ، لااقل بگو چرا محکوم به مرگم ؟؟؟
و مرگ آرام گفت :
تا بفهمی که تو و دیوانگی و عشق و حسرت چه بیهوده اید
همچون فریادهای من از مرگ عشق
باران می بارد به سقف اتاقم
تا که فرو ریزد و مرا در این لحظه های تنهایی آسوده سازد
و دیگر هیچ فریادی به گوش نمی رسد که از
مرگ عشق سخن گوید
و شما آدمیان باز هم به عشق بی فرجام و فانی خود ادامه می دهید
زیرا صدایی نیست که شما را آگاه کند که
ای آدمیان عشق مرده است
چرابا ور ندارید.
عزیزم
میدونی چه قدر دلم برات تنگ شده؟
حرفای من اینجاست توو سینم
جایی که هر لحظه دنبالت میگرده
منتظره تا برگردی
خودتم نمیدونی چه قدر دلم برات تنگ شده
دلم میخواد این دلتنگیا و دوری زودتر تموم شه
هروقت بهت میگم بی تابتم زودتر برگرد
میگی تموم میشه عزیزم یه ذره دیگه مونده
نمیدونم این یه ذره چرا اینقدر طول میکشه
احساس میکنم توو این دوریا پیرشدم
خسته ام
خیلی خسته
حتی وقتی میایی بازم دلم برات تنگه
چون میدونم میخوایی زود بری
نمیدونم چرا سهم منی که عاشقتم چرا اینقدر از کنار تو بودن کمه
تمام لحظاتی که کنار تو هستم دلم میخواد توو آغوشت گریه کنم
اما تو نمیذاری گریه کنم
اما وقتی میری گریه هام شروع میشه
میدونم باید دوباره روزای زیادی رو دوور از تو سپری کنم
نازنینم چرا اینقد ازم دوری
قلب من خسته اس....
خیلی خسته.....
وقتی هستی آنقدر محو تماشا و در کنار تو بودن هستم که از گذر سریع لحظات غافل می شوم
دوست دارم این لحظات کنار هم بودن را تا بی نهایت ادامه دهم...
وقتی هستی همه چیز "تو" می شود و من سراپا چشم
نمیدانی... نمیدانم.. هیچ کس نمی داند که چه قدر عاشقت هستم
چه قدر برای کنار تو بودن پرپر میزنم
چه قدر همیشه نگرانت هستم
همیشه چشم به راهت هستم
خدایا کی این هجران را پایان میدهی؟
خدایا این عشق پاک را از ما مگیر
هر روز بر این عشق فزونی بخش و آن را شعله ور تر کن
با تو دوباره من شدم
عاشق جان و تن شدم
با تو گل از گلم شکفت
با تو دوباره زن شدم
با تو جوانه زد همه
شاخه خشک پیکرم
از تو پر از ترانه شد
برگ سفید دفترم
با تو دوباره جون گرفت
هر چی که در من مرده بود
انگار پسم داد زندگی
هر چی امانت برده بود
با تو نگاه مات من
پر از گلهای ناز شد
گل لبان بسته ام
به شوق بوسه باز شد
با تو تمام خستگی
از تن من به در شده
درد غریبی کم کمک
مرده و بی اثر شده
با تو دوباره میرسم
به حد بی حساب زن
به اوج بخشش و غرور
به مرز عشق ناب زن
با تو درخت پر برم
با تو ز بیش بیشترم
از بهترینها بهترم
من با تو چیز دیگرم